جدول جو
جدول جو

معنی نرم تن - جستجوی لغت در جدول جو

نرم تن
(نَ تَ)
املس. که تنی نرم و لطیف دارد. عرصم. عرصام. عراصم: شبوط، نوعی ماهی نرم تن خردسر باریک دم گشاده میان برشکل بربط. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نرم تن
بشیرینی از گلشکر نوش تر بنرمی زگل نازک آغوش تر. (نظامی)
تصویری از نرم تن
تصویر نرم تن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیم تن
تصویر سیم تن
(دخترانه)
آنکه تنی سفید چون نقره دارد، نام یکی از همسران بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نرم دل
تصویر نرم دل
رئوف و مهربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرم خو
تصویر نرم خو
ملایم، خوش خو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرم بر
تصویر نرم بر
از ابزار نجاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرم تک
تصویر غرم تک
آنکه مانند میش کوهی بدود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیم تن
تصویر سیم تن
کسی که بدنش مانند نقره سفید باشد، سیم بدن، سیمین بدن، سیم اندام، سیم بر، سیمین بر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم تنه
تصویر نیم تنه
لباس کوتاه مردانه یا زنانه که قسمت بالای تنه را می پوشاند، مجسمه ای که نیمۀ بالای بدن را نشان می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرم رو
تصویر نرم رو
اسب راهوار
فرهنگ فارسی عمید
(کَ رِ تَ)
عنکبوت را گویند. (برهان) (آنندراج). کارتن. کارتنه. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین که 37 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(غُ تَ)
آنکه مانند میش کوهی بدود:
یوزجست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک
ببرجه آهودو و روباه حیله گوردن.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(زَ)
از زن کمتر:
پرستنده را گفت کای نیم زن
نه زن داشت این دلو و چرخ و رسن.
فردوسی.
مرد تمام آنکه نگفت و بکرد
و آنکه بگوید بکند نیمه مرد
آنکه نه گوید نه کند زن بود
نیم زن است آنکه بگفت و نکرد.
شمس تبریزی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بدیمن و منحوس و مکروه. (ناظم الاطباء) :
که در کار این کودک شوم تن
هشیوار با من یکی رای زن.
فردوسی.
تهمتن بدو گفت کای شوم تن
چه پرسی تو نامم در این انجمن.
فردوسی.
بدشگون. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ دَ / دِ)
درم زننده. زنندۀ درم. آنکه درم سکه کند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ضرّاب. (دهار) (مهذب الاسماء) :
برگ بنفشه بخم چو پشت درم زن
نرگس چون عشر در میان مجلد.
منوچهری.
نرگس میان باغ تو گوئی درم زنیست
اوراق عشرهای مجلد کند همی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ تَ)
عنکبوت. (آنندراج). رجوع به کارتن و کارتنه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
وزنی معادل بیست سیر. (یادداشت مؤلف). نصف یک من. (فرهنگ فارسی معین) ، رطل، در اصطلاح می فروشان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
اسبی که نرم رود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیم تنه. آرخالق. (برهان قاطع). جامۀ دامن و آستین کوتاه که نیم تنه نیز گویند و به کنایه و مجاز لنگ رانیز گویند. (از رشیدی). جامه ای باشد کوتاه مر زنان را. (از جهانگیری). رجوع به نیم تنه شود:
نیم تنی تا سر زانوش هست
ازپی آن بر سر زانو نشست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
عنکبوت را گویند و گره تن هم آمده. (آنندراج). رجوع به گره تن و کارتن و کارتنک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیم من
تصویر نیم من
نصف یک (من)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم ته
تصویر نیم ته
تقسیم شده به دو بخش نصف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرم دل
تصویر نرم دل
کسی که دارای قلبی رئوف است رحیم مقابل سخت دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرم شدن
تصویر نرم شدن
نرم گردیدن، یانرم شدن شکم. اسهال یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرم گفتن
تصویر نرم گفتن
سخن بملایمت گفتن، با ادب سخن گفتن، مقابل درشتی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامختن
تصویر نامختن
ناآموختن نیاموختن مقابل آمختن آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کره تن
تصویر کره تن
عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرم تک
تصویر غرم تک
آنکه مانند میش کوهی بدود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم تنه
تصویر نیم تنه
((تَ نِ))
لباس کوتاه مردانه یا زنانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم ته
تصویر نیم ته
((تَ))
نیم تاه، تقسیم شده به دو بخش، نصف شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرم کن
تصویر گرم کن
((گَ کُ))
وسیله ای که برای گرم کردن به کار می رود، لباس کشباف نرم و ضخیم به صورت بلوز یا بلوز و شلوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیم تن
تصویر سیم تن
((تَ))
کسی که تن سفید دارد، سیمبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم تنه
تصویر نیم تنه
آرخالق
فرهنگ واژه فارسی سره
مداراگر، قلب لطیف، دل رحم
دیکشنری اردو به فارسی